حال این روزهایم مانند روزهای اول اسارت معصومه آباد است.
امیدوار به پایان ماه، برای پایان اسارت
ماه به پایان رسید و اسارت همچنان باقی است...
مسافر اشک هستم
از عشق سخن گویم
و او را بخوانم
تا لایق دیدار شوم...
طبقه بندی موضوعی
-
دلم نوشته
(۹) -
جنگ نرم
(۴) -
دغدغه نوشت
(۵)
بایگانی
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۱)
- فروردين ۱۳۹۷ (۱)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱)
- مهر ۱۳۹۶ (۱)
- شهریور ۱۳۹۶ (۱)
- خرداد ۱۳۹۶ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۱)
- فروردين ۱۳۹۶ (۱)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱)
- مهر ۱۳۹۵ (۱)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۱)
- فروردين ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۱)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱)
- بهمن ۱۳۹۳ (۳)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- بهمن ۱۳۹۲ (۱)
- دی ۱۳۹۲ (۳)
- آذر ۱۳۹۲ (۳)
- آبان ۱۳۹۲ (۵)
- مهر ۱۳۹۲ (۱)
- تیر ۱۳۹۲ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۲)
آخرین مطالب
-
۹۹/۰۲/۱۳پدر
-
۹۷/۰۱/۱۴آیا تو هم ایرانی هستی؟!
-
۹۶/۱۲/۲۷روزهای وبلاگی
-
۹۶/۰۷/۲۲هدیه
-
۹۶/۰۶/۰۸نامه ام را بخوان که به دعایت محتاجم
-
۹۶/۰۳/۰۷انتخابات
-
۹۶/۰۲/۱۰آریانا
-
۹۶/۰۱/۱۶عیدِ آخر
-
۹۵/۱۲/۱۷شایسته!
-
۹۵/۰۷/۲۲با پای دل
