مسافرِ اشک

مسافرِ اشک

مسافر اشک هستم
از عشق سخن گویم
و او را بخوانم
تا لایق دیدار شوم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسافر اشک» ثبت شده است

می خوام برات از بابا بگم.

خدا رو شکر حالش خوبه. همیشه یه مشت دارو همراهشه.

نگران نباش! فقط فشار خون داره، با یکم پیری زود رس که حاصل غم روزگاره،

چشماش کم سو شدن، گوشاش سنگین شدن، با همین سنّ پایین خیلی پیر شده...

با رفتنت خیلی تنها شد، حتی فرصت گریه پیدا نکرد،

چون نمی خواست کسی اشکاشو ببینه.

مادرم با رفتنت دوباره پیداش کردم؛ برای بودنِ باهاش جنگیدم و دوباره به دستش آوردم.

عاشقانه دوستش دارم و تمام زندگیم رو فداش می کنم.

عاشق چشماشم؛ زیباترین و معصومانه ترین نگاه دنیا رو داره!

دست هاش نشانِ افتخار داره. نشان جهاد در راه خدا.

دست هاشو می بوسم؛ چرا که جای بوسه ی پیامبره!

درسته!! پیر شده. اینو همه می گن!

ولی جوون ترین قلب دنیا رو داره؛ چرا که این قلب برای خوبی ها می تپه.

مادرم، برام دعا کن تا فرزند صالحی باشم براتون...

 

منو سپردی دست بابا

منم می سپارمت دست حضرت زهرا

چرا که خودش گفت:بهشت زیر پای مادران است.

 

  • مسافر اشک

اولین باری که پا به فضای مجازی گذاشتم در کلاس کامپیوتر بودم که فقط به جستجو در گوگل و سر زدن به برخی سایت ها محدود بود.

در روز های بعدی آموزش ساخت ایمیل در یاهو و چت کردن با مسنجر یاهو بود.

دنیای جدیدی که چندان باب میلم نبود و در همان کلاس ها باقی ماند.

گذر زمان مرا وارد وادی وبلاگ نویسی کرد. هر چند محدود اما لذت بخش...

حس جاری ساختن احساسات و عقایدت در صفحه ای که مخاطبان خودش را دارد...

کمی بعد شبکه ی اجتماعی فیس بوک مطرح شد.

از ابتدا نسبت به ورود به این شبکه ها تردید داشتم و هیچ گاه به آنجا قدم نگذاشتم.

بعدتر صدای پیام رسان هایی که امکان چت و تماس رایگان را فراهم می کرد گوش عالم را کر کرد که از وایبر شروع شد و به تلگرام ختم شد!

شاید کمتر کسی مثل من هیچ گاه در این پیام رسان ها وارد نشده باشد و شاید کمتر کسی مثل من، تعجب دور و بری ها را به دنبال داشته باشد. گاهی واکنش ها به عدم عضویتم در تلگرام به گونه ای بود که گویی نیروی گرانش زمین را انکار کرده ام! شاید هم منکر چرخش زمین به دور خورشید شده ام!

شاید باورش برای برخی سخت باشد ولی روزهای بدون تلگرام برایم مثل قبل سپری شد و مرا هیچ سونامی ای در بر نگرفت و هیچ بیماری ای به دلیل نداشتن تلگرام، مرا مبتلا نساخت!

در ابتدا به دلیل نیاز به ارسال فایل رایگان، به سراغ ایمیلم می رفتم

البته نه آن ایمیل یاهو (که بعدها به دلایل امنیتی مسدودش کردم)، بلکه ایمیلی ایرانی در میهن میل یا چی میل

بعدتر هم برای ارسال فایل، تماس و پیامک رایگان، به سراغ پیام رسان ها رفتم

البته نه تلگرام، بلکه پیام رسانی ایرانی به نام "سروش"

پیام رسانی که به دلیل ایرانی بودنش مرا مجذوب خودش کرد

و هرچند مخاطب چندانی در آن نداشتم ولی در آن وادی ماندم. آنجا با همه جا فرق داشت. تنها بودم ولی غریب نبودم!

حس اینکه سروش هم وطن من است، هم زبان من است... مرا روز به روز به این پیام رسان علاقه مندتر می کرد

با هر به روز رسانی، گویی اختراع جدیدی در سرزمینم به ثبت رسیده باشد مرا به وجد می آورد!

هرجا سخن از تلگرام بود، حمایت ها و تعریف های من از سروش به دنبالش بود

و به دنبال آن توهین ها و تحقیرهای عده ای که فقط امکانات تلگرام صهیونیستی را به رخ سروش ایرانی می کشیدند و مرا رنجیده خاطر می کردند.

روزها گذشت و می گذرد و باید بگویم شاید حال تلگرام این روزها بد باشد، چون به روزهای پایانی عمرش در ایران نزدیک شده است

و این موضوع به دلیل ناامن بودن و جاسوسی بودنش است که تمام کشورهای پیشرفته با تمام اقتدار از آن خداحافظی کردند

و اکنون زمان آن است که ایران هم مقتدرانه این تله ی مجازی را از خاکش بیرون کند.

شاید حال برخی از شماها هم به خاطر خبر فیلتر تلگرام در آینده ای نزدیک، خراب باشد!

ولی حال سروش هم چنان خوب است، چون به دست هم وطنان من و شما ساخته شده، چون به آینده امیدوار است

آینده ای که به دستان من و شما ساخته خواهد شد...

و حال من در سروش خوب است،

در کنار مهندسین ایرانی که وقتی خبر ناامن بودن تلگرام را شنیدند، با غیرت ایرانی دست به کار شدند و برای آسایش من و تو این نرم افزار ایرانی را ساختند.

من شما را به داشتن حال خوب در کنار هم وطنانمان دعوت می کنم

امید است دعوتم را بپذیرید و تا انتها حمایت کنیم از ایران و ایرانی...


https://soroush-app.ir/


در انتها جای بسی تشکر است از اپراتورهای ایرانسل و همراه اول که امکان استفاده رایگان از سروش را فراهم آوردند (لذت استفاده از سروش بدون نیاز به مصرف اینترنت)

  • مسافر اشک

حال این روزهایم مانند روزهای اول اسارت معصومه آباد است.

امیدوار به پایان ماه، برای پایان اسارت

ماه به پایان رسید و اسارت همچنان باقی است...

 

مسافر اشک

  • مسافر اشک

"این اختراع، آینده سیستم حمل و نقل پاک را ارائه می‌دهد. این خودرو می‌تواند مسافت 300 کیلومتر را با سرعت 160 کیلومتر در ساعت بدون انتشار هرگونه آلودگی زیست محیطی و صوتی طی کند. تنها انرژی پاک برای این خودرو از طریق ایستگاه شارژ آریانا در 6 دقیقه تأمین می‌شود و ... ."

نمی دونم اولین بار کی بود که نسبت به محیط زیست حساس شدم و مدام از خودم می پرسیدم:

چرا خودروها هوا رو آلوده می کنند؟! نمی شه یه فیلتری جلوی اگزوز ماشین و موتور بذارند تا دود تصفیه شده و پاک بیرون بیاد؟!

چرا کسی جلوی آلودگی هوا و محیط زیست رو نمی گیره؟!

چرا به فکر افزایش کربن دی اکسید و گرم شدن زمین نیستیم؟!

چرا باید هر سال شاهد وارونگی دما و افزایش سرب هوا باشیم؟!

چرا باید با ریه هامون و سلامتی مون بجنگیم؟!

سلامتی مون امانتیه از طرف خدا

ما مالک زمین و آسمون نیستیم، همه امانت هایی است از طرف خدا ...

چرا امانت دار خوبی نیستیم؟!!


مدتی است که تولید خودروی هوشمند الکتریک، جهان رو متحول کرده ولی شنیدن این خبر که این خودرو اولین بار در سال 1381 توسط یک ایرانی اختراع شده ولی از آن سال ها تا کنون هیچ اقدامی برای تولید صورت نگیره، قلب هر ایرانی رو به درد میاره...

وقتی می فهمی راه حل تمامی مشکلات و دغدغه هات سال هاست که در کشورت وجود داشته ولی با سیاست های نادرست مظلوم واقع شده، از شدت ناراحتی و عصبانیت اشکت جاری می شه...

من اعتراضم رو به رئیس سازمان حفاظت محیط زیست و تمامی سیاست گذارانی که با اشتباه خودشون، باعث مرگ محیط زیست شدند اعلام می دارم

و از خداوند برای مخترع خودروی آریانا، آقای جمشید آرین اصل، صبر کثیر می طلبم.

(برای آشنایی بیشتر با آقای آرین کلیک کنید.)

  • مسافر اشک

وقتی از جلوی خونه تون رد شدیم، اصرارهای من شروع شد. بابام بهانه میاورد ولی راضی شد که مسیر برگشت بیام خونه تون عید دیدنی.

تو مسیر برگشت تو دلم خدا خدا می کردم که نگه داره. وقتی از آینه ی جلوی ماشین نگام کرد و گفت برو عیدو تبریک بگو و بیا، گفتم: تنها برم؟! شما نمیاید؟ زشت نیست تا اینجا بیاید و داخل نیاید؟!

دیگه ادامه ندادم، چون ترسیدم پشیمون شه و نذاره بیام خونه تون. سریع پریدم پایین.

دوباره به دلم آشوب افتاد که نکنه خونه نباشی و اصرارهای من به نتیجه نرسه!

دستمو گذاشتم به زنگ و آروم درو باز کردم.

داشتی حیاط رو می شستی. با دیدن من شیلنگ آب از دستت افتاد. ناخودآگاه اشک تو چشام جمع شد. خودمو تو بغلت دیدم که داشتی بوسه بارونم می کردی.

معصومه مات و مبهوت نگام می کرد. گفت: چه عجب! از این ورا؟! راه گم کردی؟! تنها اومدی؟ گفتم: نه، بابام پشت دره.

معصومه رفت تو تا چادر سر کنه. تو هم چادر به سر رفتی سمت در. می ترسیدم بابام داخل نیاد ولی اومد...

اون روز نفهمیدم کارم درست بود یا نه!

ولی الان خوشحالم که آخرین عید زندگیت لبخند به لبهات هدیه دادم...

روحت شاد

عید بهانه ایه برای کنار گذاشتن کینه ها

شاید این آخرین عیدِ زندگیمون باشه

  • مسافر اشک